مروری بر زندگی و آثار ژآن پل سارتر
ارسالي صنم همراز ارسالي صنم همراز


مردى كوتاه و پيپ به دست، بد لباس با چهره اى زشت، معتقد به اخلاقيات، عاشق شهرت و زن، كله شق و انتقاد ناپذير، دشمن سرسخت بورژوازى، فيلسوف، محقق، نويسنده، ژان پل سارتر.
در ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ «ژان پل سارتر» از «ژان باتيست سارتر» (افسر نيروى دريايى) و «آن مارى شوايتزر» (فرزند آموزگار آلزاسى زبان خارجى) در پاريس به دنيا آمد. پدر در دو سالگى در هندوچين بيمار شد و درگذشت. مادر عقايد كاتوليكى داشت، در حالى كه در خانواده پروتستان بودند، به خاطر همين در محيطى كاتوليكى و عارى از تعصب رشد مى كند. ازدواج مجدد مادر در يازده سالگى سارتر باعث بغض و كينه اش مى شود. ناپدرى كه مهندس نيروى دريايى بود به شهر «لاروشل» منتقل شده و خانواده نيز به ناچار به آنجا مى رود. سارتر در چهار ده سالگى در دبيرستان محل لاروشل تحصيل مى كند. محيطى خشن و تا حدى دور از اخلاقيات باعث مى شود تا خانواده او را به دبيرستان «لويى لوگران» در پاريس بفرستند. به عقيده «پيتر دمپسى» (روانشناس كاتوليكى ايرلند) وسواس سارتر درباره همجنس خواهى در لاروشل به سراغش مى آيد. در نوزده سالگى وارد دانشسراى عالى در پاريس مى شود. در اين سال است كه با «پل نيزان» آشنا مى شود و موجبات انتشار مجله اى را در اين دانشسرا فراهم مى كنند. در امتحان کانکور از ۳۵ نفر قبول شده نهايى درجه هفتم را به دست مى آورد. چهار سال بعد در امتحانات نهايى رشته فلسفه مردود مى شود. دليل رد شدن نيز عقيده سارتر در مورد فلسفه است. او عقيده داشت « فلسفه فهميدنى ا ست، نه حفظ كردنى». سال بعد در امتحانات نهايى نفر اول سارتر و «سيمون دوبووار» و «ژان هيپوليت» و «پل نيزان» مقام هاى بعدى را كسب مى كنند. از افراد ديگر فارغ التحصيل شده از اين دانشكده در سال هاى بعد مى توان از «مرلو پونتى»، «لويى اشتراوس» و «سيمون ويل» نام برد. آشنايى سارتر و دوبووار از زمان آمادگى دوبووار براى امتحانات فلسفه در سوربن آغاز مى شود. سيمون دوبووار دختر ناز پرورده اى كه تحت سلطه قرار دادهاى مذهب كاتوليك بود بعد از آشنايى با سارتر شديداً و عميقاً به او دلبسته مى شود و تا آخر عمر با او مى ماند. در سال ۱۹۳۱، سارتر معلم فلسفه در دبيرستان شه ر لوهاور مى شود. مدت ها سارتر و دوبووار دور از هم مى مانند و اين باعث رنجش خاطر شان مى شود. تصميم به ازدواج مى گيرند. علاقه اى به داشتن فرزند ندارند و به عقايدى خاص و مترقى پايبند هستند.

پس تصميم مى گيرند به زندگى مشترك خود ادامه دهند. بين سال هاى ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ سارتر براى مطالعه فلسفه جديد آلمانى، رخصتي مى گيرد و به برلين مى رود. زبان آلمانى را به خاطر جد مادرى اش خوب مى داند. در برلين كتاب هايى از «هوسرل» و «هايدگر» مطالعه مى كند. از هر دو تأثير مى گيرد و اين تأثيرات بعد ها در كتاب «هستى و نيستى» (۱۹۴۱)، تحت تأثير هايدگر و «رساله تخيل» (۱۹۳۶)، تئورى در باب هيجانات (۱۹۳۹)، مخيلات (۱۹۴۰)، تحت تأثير هوسرل پديدار مى شود. بعد از بازگشت از آلمان، در سال ۱۹۳۶ رمان «تهوع» را در شهر لوهاور مى نويسد. شهر «بوويل» در رمان تهوع همان شهر لوهاور است. اين شهر در اولين داستان دوبووار «مدعو» هم حضورى پررنگ دارد. دوبووار در خاطرات خود نقل مى كند زمانى كه سارتر در لوهاور تدريس مى كرد دچار تخيلات و توهماتى مى شود. او فكر مى كرد، كه خرچنگ ها او را دنبال مى كنند. دوبووار نسبت به سلامت عقلى او احساس نگرانى مى كند. نگرانى و ترس از خرچنگ ها در نمايشنامه «گوشه نشينان آلتونا» متجلى مى شود. سارتر در ۳۲ سالگى، به «گاليمار» مقتدرترين ناشر فرانسه معرفى مى شود. اولين داستان او توسط «گاستون گاليمار» با ترديد پذيرفته مى شود. به توصيه گاليمار عنوان آن از «ماليخوليا» به «تهوع» مبدل مى شود. البته سارتر خودش هميشه از آن به عنوان «دفترچه خاطرات آنتونن روكانتن» نام مى برد. تهوع به تفسير آنارشيسم (نه به معناى هرج و مرج طلبى، بلكه آنارشيسم فلسفى به معناى نفى هر گونه اجبار) مى پردازد. آنتونن روكانتن مردى كه احساس تهوع هر روز در او بيشتر و بيشتر مى شود و دنياى بيرون برايش تحمل ناپذير. مى فهمد كه تهوع در او ريشه دوانيده تا آنجا كه نه تهوع در او كه او در تهوع غوطه مى خورد. روكانتن دلهره خود را با جمله «مى انديشم» دكارتى فرياد مى كند. در ادامه معنى آن را معكوس مى كند و مى گويد: «من وجود دارم ... جسم چون شروع كرد؛ به خودى خود زندگى مى كند. اما فكر را منم كه ادامه مى دهم، مى گسترم . من وجود دارم. من فكر مى كنم كه وجود دارم... كاش مى توانستم خود را از فكر كردن بازدارم. فكر مى كنم كه نمى خواهم فكر كنم. نبايد فكر كنم كه نمى خواهم فكر كنم؛ چون اين خود فكر است... كراهت آور است اگر من وجود دارم، بدين جهت است كه از وجود داشتن وحشت دارم.» مشكل اصلى روكانتن تنهايى نيست بلكه دور بودن از حقيقت و واقعيت را مى توان مسئله اصلى او دانست.
در همين سال يكى از سردبيران گاليمار به نام «ژان پولهان» داستان «ديدار» را براى مجله جديد فرانسه كه خودش اداره مى كرد مى گيرد. سارتر طى نامه اى به دوبووار مى نويسد كه «داستان هاى ديوار را به پولهان داده و او را از بى پروايى داستان ها در مسايل جنسى آگاه ساخته اما او با كمال ميل آنها را پذيرفته است.» در سال ۱۹۳۸ مجموعه داستان هاى كوتاه ديوار چاپ شده و تهوع به عنوان مشهور ترين رمان سال انتخاب مى شود. ديوار شامل پنج داستان است. ديوار، اتاق، محرميت، اروسترات و كودكى يك پيشوا، داستان هايى موجز با گفت وگوهايى درخشان و جمله هايى قاطع و كوتاه، شخصيت ها كه پرداختى مسخره آميز اما نه تا حد كاريكاتور، ناهنجار دارند. همه مى كوشند تا از طريق ارائه يا تحميل تصوير فريبنده و اغراق آميزى از خود به ديگران، از وضع يا موقعيت خود بگريزند. «هنرى پير» (منتقد بزرگ ادبيات فرانسه) معتقد است «در فرانسه در صد سال اخير بعد از بالزاك تاكنون داستان هاى كوتاهى به اهميت مجموعه داستان هاى ديوار نيامده است. در همين سال سارتر به سمت استاد فلسفه در دبيرستان «لويى پاستور» در شهر «نوئى» نزديك پاريس منصوب مى شود. با شروع جنگ جهانى دوم به خدمت نظام فراخوانده مى شود. در جبهه كارش در قسمت هواشناسى است. اين پست غير جنگى فرصت و ساعت هاى زيادى را برايش خالى مى گذارد كه آن را براى اتمام داستان سن عقل (جلد اول رمان سه جلدى راه هاى آزادى) مى گذارد. در ۲۱ ژوئن ۱۹۴۰ در سى و پنجمين سالگرد تولدش به اسارت آلمانى ها مى افتد.

پل نيزان دوست قديمى اش در جنگ كشته مى شود. يك سال بعد در ماه اپريل در اردوگاه اسيران جنگى چشم عليلش را به پزشك اردوگاه نشان مى دهد و ادعا مى كند كه قادر به حفظ تعادل در حين راه رفتن نيست. همين بهانه باعث آزادى او مى شود. بعد از آزادى به دوبووار مى گويد: «اگر اين بهانه قبول نميشد ، فرار مى كردم.» بعد از برگشتن مشغول چاپ شاهكار فلسفى اش «هستى و نيستى» كه تحت تأثير هايدگر به رشته تحرير درآمده بود مى شود. در اين سال در مدرسه تئاتر «شارل دولن» در سخنرانى، مباحث و نظرياتش را در زمينه تئاتر بيان مى كند. نمايشنامه «مگس ها» را براى «بارد» مى نويسد، اما او آن را نمى پذيرد. و كارگردانى اين اثر را «دولن» به عهده مى گيرد و با تمام مشكلات مالى آن را روى صحنه مى برد، وقتى كه «مگس ها» روى صحنه مى رود تعجب همگان برانگيخته مى شود كه چگونه اداره سانسور نازى ها اجازه نمايش را صادر كرده است. آلمانى ها در ابتدا فكر مى كردند كه اين نمايش بيشتر فلسفى است تا سياسى، اما پس از چند روز از اجراى نمايش آلمانى ها به اين موضوع پى مى برند و آن را تعطيل مى كنند. نمايشنامه مگس ها نوشته اى جديد و نو از يك افسانه است. درست همان كارى كه نمايشنامه نويسان ديگر فرانسه از جمله «ژيرودو»، «آنوى» و «آيد» به آن اقدام كرده بودند. موضوع نمايشنامه افسانه «اورستس» در شهر «آرگوس» است. نتيجه اصلى و ركن عمده نمايشنامه مگس ها را سارتر در يكى از مقالات خود چنين بيان مى كند «آزادى بشر طوقى لعنتى است كه بر گردن او نهاده شده است. اما همين قيد و لغت منشأ علوم و شرافت است.» سبك نمايشنامه، گفتار هاى بلند و هيجان انگيز آورست، مجادله هاى لفظى ميان ژوپيتر و اورست از نقاط قوت اين نمايشنامه كلاسيك است. اورست قهرمانى روشنفكر و معقول است با تمام خصوصيت هاى تفكر سارتر.

مگس ها اولين نمايشنامه چاپ شده سارتر است اما اولين نمايشنامه او نيست. اولين نمايشنامه او «بارى يونا» نام دارد كه نمايشنامه اى مذهبى است نوشته شده براى عيد ميلاد ۱۹۴۰ در اردوگاه زندانيان آلمانى. در فبروری ۱۹۴۳ در مقاله «توضيح بيگانه» كه باعث شهرت «كامو» مى شود سارتر به اختلاف اساسى كامو، كافكا و خودش در تصورى كه از مفهوم پوچى دارند اشاره مى كند. به نظر سارتر «كامو، انسان را بى تعالى، بى هدف و بى هيچ اختيارى تصور مى كند.» كافكا معتقد است كه جايى نظامى وجود دارد كه آدم ها در برابر آن سر فرود مى آورند و بيهوده مى كوشند تا آن را دريابند. آنان آگاهند كه الگو و هدفى هست كه آنها هيچ گاه به آن نمى رسند.خود او نيز معتقد است كه انسان گرچه تنها مانده و هيچ مدد الهى وجود ندارد، ولى انسان خود بايد انتخاب كند و نسبت به بقيه انسان ها هم مسئول باشد. هنرى پير معتقد است تفاوت جهان بينى «كافكا» و سارتر در اين است كه جهان كافكا سراسر وحشت و تيرگى در برابر جست وجوى مابعدالطبيعه و جهان سارتر همه هراس و بهت در برابر اجتماع و در برابر انسان است.
November 4th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان